مهتاب و سرشکی به هم آمیخته بودیم


خوش رویهم آن شب من و مه ریخته بودیم

دور از لب شیرین تو چون شمع سیه روز


خوش آتش و آبی به هم آمیخته بودیم

با گریه خونین من و خنده مهتاب


آب رخی از شبنم و گل ریخته بودیم

از چشم تو سرمست و به بالای توهمدست


صد فتنه ز هر گوشه برانگیخته بودیم

زان پیش که در زلف تو بندیم دل خویش


ما رشته مهر از همه بگسیخته بودیم